«استاد می گوید:
-عزیزم،باید مطلبی را به تو بگویم که شاید ندانی.مدتی فکر کرده ایم که چطور این خبر را به تو بدهم که شنیدنش برایت دشوار نباشد...چه رنگ و لعاب درخشانی به آن بزنم...وعده بهشت رااضافه کنم...تصویرهای ابدیت را...با ایما و اشاره درباره آن توضیح دهم...اما اینها به درد نمی خورد.یک نفس عمیق بکش و خودت را آماده کن.باید رک باشم و یقین داشته باش از آنچه به تو می گویم،اطمینان کامل دارم.این یک پیشگویی خطاناپذیر و بی هیچ تردیدی درست می باشد.موضوع از این قرار است:
-تو خواهی مرد!مرگ تو ممکن است فردا باشد،یا پنجاه سال دیگر؛اما زدتر یا دیرتر...خواهی مرد،حتی اگر دلت نخواهد که بمیری!حتی اگر نقشه های دیگری داشته باشی.درباره آنچه که می خواهی امروز،فرداودر بقیه عمرت انجام دهی،به دقت فکر کن.»(برگرفته از کتاب مکتوب،نوشته پائولو کوئیلو،مطلب شماره 21)
صبر کنید،فقط یک لحظه.میدانم که در این دنیای پر مشغله پیدا کردن یک لحظه فراغت بسیار دشوار است.اما به همه دشواریش میارزد.این سؤال را از خود بپرسیم :در تمام لحظات گذشته چه کارهایی را انجام داده ایم؟
فکر کنیم میخواهیم با زمانی که خداوند در اختیارمان قرار داده تا با آن شاهکاری خلق کنیم تا کنون چه کرده ایم؟یک لحظه تأمل کنیم،ببینیم در کجای این زمان از دست رفته میتوانستم به یک همنوع کمک کنیم و این کار را نکرده ایم؟در کجا میتوانستیم از این زمان بهترین استفاده را داشته باشیم و کاری کنیم که خداود از دادن این فرصت برای خلق شاهکارمان خشنود است و رضایت دارد؟نمیدانیم که انتهای خط زندگی ما در کجاست ،پس تا هنوز فرصت برای جبران هست سعی کنمی اشتباهات گذشته را جبران کنیم .از همین لحظه تصمیم بگیریم دیگر اشتباهاتمان را تکرار نکنیم.امیدوارم که از این فرصت باقی مانده بهترین استفاده را ببرید.
سؤال اول:چگونه می توانیم معایب خود را از بین ببریم؟
اول:اراده کنیم که این عیب یا مشکل را به هر صورتی که می توانیم از بین ببریم .حالا که اراده کردیم قدم اول را برداشتیم.و همیشه برداشتن قدم اول در هر راهی سخت ترین بخش آن راه است.پس تا اینجا سخت ترین بخش را با موفقیت پشت سر گذاشته ایم.
دوم:بعد از یک اراده قوی و محکم نوبت به سعی و تلاش زیاد میرسد.با این سعی و تلاش زیاد می توان بزرگترین معایب را از سر راه برداشت.
سوم:حالا که این عیب را در لیست کارهای منفی و مضر قرار دادیم و برای پاک کردن آن اراده و سعیمان را به کار گرفتیم اگر برای همیشه توانستیم بر آن عیب غلبه کنیم بدانیم که سعی و اراده ما مثبت بوده و ارزشش گرفتن یک نمره بیست از وجدانمان است.
سؤال دوم:حالا اگر عیبی داشتیم چگونه آن را به خدا و دیگران اعتراف کنیم؟
اول:لازم نیست که در برابر دیگران به گناهانمان اعتراف کنیم چون همه به نوبه خود اشکالاتی داریم و نمی توانیم در مقام قضاوت در مورد دیگران قرار بگیریم.
دوم:اعتراف به گناه برای خدا هیچ ترتیب و روش خاصی را نمی طلبد.حتی با گفتن یک جمله ی ساده هم می توان بابت گناهمان از او معذرت خواهی کنیم.مثلا:خدایا من این اشتباه را مرتکب شده ام از انجامش پشیمانم از تو معذرت می خواهم و قول می دهم تا حد امکان دیگر آن را تکرار نکنم.
سؤال سوم:اگر معایبمان باعث خوشحالی ما و ناراحتی خدا شد چگونه از آنها دست بکشیم؟
خوب اول یک سؤال از خود بپرسید.اگر جواب این سؤال بله بود که هیچ کاری نمی توانی انجام دهی،در صورتی که جواب این سؤال نه بود می گویم چگونه باد برخورد کنی.
«آیا وجود خود را بیشتر از خدا دوست داری؟»
اگر جواب نه بود با یک مثال جوابتو را خواهم داد،با یک مثال ملموس.فکر کن تو عاشق کسی هستی و به خاطر او حاضری از وجود خودت هم بگذری؛اگر او از تو چیزی یا کاری را خواست حاضری آن رابرای او برآورده کنی؟
اگر بله که خوب ببین خدا چه چیزی را از تو خواسته(چون خود تو گفتی وجود او را بیش از وجود خود دوست داری)پس چیزی را که از تو خواسته انجام بده.و اگر جواب سؤال نه بود بدان که خیلی خود خواهی کرده ای و هیچ علاقه ای به اطرافیانت نداری که در رأس همه ی اینها خداو پس از او وجود خود تو استکه با این کار حتی برای وجود خود نیز که اینقدر برایت عزیز است احترامی قائل نیستی و مطمئن باش که خود به تنهایی نمی توانی کاری از پیش ببری مگر با توکل به خدا و پشتکار خود و کمک اطرافیانت.
کسی که نهان خود را اصلاح کند،خدا آشکار او را نیکو گرداند،و کسی که برای دین خود کار کند،خدا دنیای او را کفایت فرماید،و کسی که میان خود و خدا را نیکو گرداند،خدا میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد. (حکمت 423،نهج البلاغه)
بزرگ ترین عیب آن است که چیزی را که در خود داری، بر دیگران عیب شماری! (حکمت 353،نهج البلاغه)
با تشکر از کسی که این سؤالها را از من پرسید تا بتوانم جوابی به همه ی کسانی که اینگونه سؤالهایی دارند بدهم (س.ا.ط)
(دلاوری از استاد خود پرسید:
-بهترین شمشیر زن کیست؟
استاد پاسخ داد:
- به دشت کنار صومعه برو .در آن صخره ای هست.به آن صخره بد و بیراه بگو!
شاگرد پرسید:چرا باید این کار را انجام دهم؟صخره که پاسخی نمی دهد.
استاد گفت:
- خوب،پس با شمشیر به آن حمله کن!
شاگرد پاسخ داد:
- این کار را هم نمی کنم.شمشیرم می شکندو ااگر با دست به صخره حمله کنم ،انگشتانم زخمی می شود،در حالی که صخره هیچ گزندی نمی بیند.سؤال من این نبود.من پرسیدم بهترین شمشیر زن کیست.
استاد گفت:
- بهترین کسی است که به صخره می ماند:بدون اینکه شمشیر از غلاف بیرون بکشد،نشان می دهد که هیچ کس نمی تواند شکستش دهد. (بر گرفته از کتاب مکتوب نوشته پائولو کوئیلو-مطلب شماره 99)
می دانید آن استاد درست گفته،اگر مانند آن صخره محکم در برابر هر مشکلی بایستیم می توانیم مطمئن باشیم که آن مشکل بالاخره روزی از پا در خواهد آمد.
فرقی نمی کند آن روز چه روزی باشد.مهم این است که میدانیم ما با تمام وجود در برابرش قد علم کرده ایم و قصد شکستنش را داریم.اگر همیشه این گونه فکر کنیم میتوانیم مشکلاتی به بزرگی بزرگ ترین کوهها را هم از بین ببریم.
خداوند این قدرت را به همه ما داده است.
مطمئن باشیم که قدرت رویارویی با مشکلات ، هر چند آن مشکل بزرگ باشد در وجود همه ما هست.تنها باید آن را بیابیم،از آن استفاده کنیم.و از همه مهمتر از خداوند بخواهیم که در این راه سخت و دشوار ،در همه حال ما را یاری رساند.
اسرار زندگی را بسیار ساده می توان یاد گرفت به شرطی که با دقت به9 اطرافمان توجه کنیم.کافی گوشهایی شنوا،چشمانی بینا،و قلبی حقیقت جو داشته باشیم.
با آرزوی موفقیت برای همه عزیزان
زنی پسرش را به سینما می بردو دقیقا به قدری که برای سنما رفتن لازم بود ،پول همراه داشت.پسر با شوروهیجان دم به دم از مادرش می پرسید که پس کی به سینما می رسند.سر چهارراه که به خاطر چراغ قرمز ایستاده بودند،زن گدایی را دید که در پیاده رو نشسته بود و صدایی را شنید که به او گفت:
- هر چی پول داری ،به او بده!
زن به بحث با آن صدا پرداخت .او به پسرش قول سینما داده بود .صدا دست بردار نبود:
- تمامش را بده!
زن گفت:
- می توانم نصفش را به بدهم.پسرم هم می تواند تنها به سینما برود و من بیرون می مانم تا او از سینما بیاید.
اما صدا مایل به جرو بحث در این مورد نبود:
- همه را به او بده!
زن اصلا وقت نکرد تا ماجرا را برای پسرش توضیح دهد.اتومبیل را متوقف کرد و همه پولی را که داشت ،به گدا داد.گدا گفت:
- خدا هست.شما این را به من اثبات کردید.امروز روز تولد من است. دلم گرفته بود.خجالت می کشیدم گدایی کنم.به همین دلیل تصمیم گرفتم گدایی نکنم و در دل گفتم:اگر خدایی هست،هدیه ای به من می دهد.(بر گرفته از کتاب مکتوب نوشته ی پائولو کوئیلو - مطلب شماره ی 81)
گاهی آنقدر به دلیل مشکلات متعدد تحت فشار روحی قرار می گیریم که فراموش می کنیم که هنوز کسی هست که با تمام وجودش به ما عشق می ورزد،ما را با تمام وجود پشتیبانی می کند.
گاه از اتفاقات پیش آمده آنچنان خسته می شویم که فراموش می کنیم شاید قرار بود اتفاق بدی برای ما بیفتد.کسی که همیشه همراه ماست.آنقدر به ما نزدیک است که نمی دانیم در کجا به دنبالش بگردیم.
او خوب می داند چه چیز برای ما بهترین انتخاب است.او مصداق این جمله است:الله اعلم بما لا نعلم(خداوند آگاه تر است بر چیزی که ما آگاه نیستیم)
پس سعی کنیم همیشه به آگاهیش ایمان داشته باشیم،چرا که هرگز ما را نا امید نمی کند.هرگز فراموش نکنیم بهترین پشتیبان ما در سختی ها و مشکلاتمان است(با تمام وجود از او ممنون و متشکریم)
با تشکر و سپاس فراوان از راهنمای عزیزم که بهترین هدیه را به من داد(س.ا.ط)
تنها آرزویم زیارت بارگاهش است.نمیدانم بالاخره به آرزویم خواهم رسید .کاش من هم میتوانستم چون کبوتران حرمت به گرد آن ضریح طلایی بال و پر می زدم .شاید آنگاه غمهایم را به دست باد می سپردم.برای دیدن گنبد طلایی ات روز شماری میکنم.(تقدیم به آشناترین غریب آقا امام رضا علیه السلام)
لیست کل یادداشت های وبلاگ?